ز
من فقط پنجرهای رو به جهان دارم
تو گولم می زنی هنوز
دروغ می گویی
نمی ایی
اینجا دیگر کجاست ؟
این جا همه چیز از حوالی حوصله سر می رود
آدمی اصلا نمی داند دانایی چیست
من هم مثل تو خسته ام
این سوی پل از من نیست
این سوی پل آزارم می دهند
تنها بادهای بریده ی بین راه می فهمند چه می گویم
وقتش همین الآن است
دو سه خط آخر این ترانه برای بعد